من امید دارم حتی اگر تلاشهای ریز ریز و کوچکم آنطور که دلخواهم است، به ثمر نمینشیند! امید دارم چون میدانم اویی هست که این تلاشها را میبیند و درواقع خیالِ باطل من است که فکر میکند این تلاشها بیثمرند!
هرچند نتیجه، دلخواهم نیست یا شاید هم صبرِ بیشترِ مرا طلب میکند تا به آن مطلوبِ موردنظرم در کار موردعلاقهام برسم اما حالم خوب است و میان دویدنهایم که در حد توانم و نه بیشتر از آن است، گاهی نفسی میگیرم، میایستم، مناظر اطراف را میبینم، صداها را میشنوم، میخندم، به راههای نرفتهی دیگر سرکی میکشم، تن خستهام را نوازشی میدهم، انتظاراتِ بیجا از خودم را در زبالهدان میریزم، سرزنشها و سرکوبها را از پنجرهی ذهنم به دریای بیکرانِ پشتِ پنجره پرتاب میکنم، ترسهایم را درک میکنم و سعی نمیکنم کنار بگذارمشان و...
من حالم خوب است میان این همهمهی زندگی که گاهی سخت گرفته و گاه مجالِ نفستازهکردن به من میدهد؛ من حالم خوب است...