۱. دلم زیارت میخواد... یهویی و بیمقدمهچینی...
۲. دیروز اتفاقی افتاد که داغ دلم تازه شد و برای چندمین بار رفتنِ جوانه برام تداعی شد، ولی خداروشکر خیلی زود حالم خوب شد... راستش خیلی امیدوارم به روبراه شدن شرایط جسمیم بعد از رفتنِ جوانه... یه جورایی حس میکنم به لطف خدا، تسلط ذهنم روی جسمم خوبه و این دوتا خیلی بهم مرتبطن... امیدوارم خدا کمک کنه که کارم به جاهای باریک نکشه که اگر هم کشید، اگرچه میترسم یا شاید بهتره بگم وحشت دارم ولی باز هم الحمدلله، باید بپذیرم... رشتهای بر گردنم افکنده دوست؛ میکشد هرجا که خاطرخواه اوست...
۳. آقای یار حضورت رو خیلی پررنگ حس کردم توی این مدت، شاید حضور فیزیکیت و کمیتش مثل قبل بود ولی کیفیتِ حضورت به شدت بالا رفته و این برای من خیلی انرژیبخشه؛ ممنون که درک میکنی و انتظار زیادی ازم نداری. وقتی خسته و کوفته از سرکار برمیگردی کاملاً مشخصه که تلاش میکنی در برابر من که انرژیم در برخورد و سروکلهزدن با کلوچه و فندق نزدیک به صفر شده، پرانرژی باشی و همین برای من خیلی ارزشمنده...
۴. خدای خوبم هرچقدر به روزهای گذشته نگاه میکنم و فکر میکنم، فقط جنبههای مثبتش به نظرم میاد و مدام میگم اگر اینطور شده بود... اگر اونطور شده بود... برای مقدراتت در رفتنِ جوانه هر چیزی غیر از این اتفاق میافتاد، بیشک خیلی خیلی سختتر و تلختر و غیرقابلتحملتر میشد برام، باز هم شکرت...
۵. توجه و محبت دیگران به من توی این روزهای حساس بعد از جوانه، خیلی خیلی بیشتر از حدیه که بهش نیاز دارم... نمیدونم چهجوری بگم اما گاهی اینقدر عادی و طبقِ معمول پیش میره شرایطم که برای خودم هم این سریعبرگشتن به روالِ عادی و کنترلداشتن روی اوضاع تعجبآوره... بهرحال اطرافیان محبت دارن و من هم باید بیشتر مراقب خودم باشم... گاهی هم باید ازشون کمک بگیرم.
۶. امروز به این فکر میکردم که اوایلِ اومدنِ جوانه به خانهی دلم❤️ و حتی قبل از اون، چقدر تردید و ترس و دودلی میاومد سراغم بابت اینکه آیا از پسِ این اتفاق و تغییر بزررررگ توی زندگیم برمیام یا نه و گاهی شجاعتم خیلی میرفت زیر سؤال!! ذکر و دعای روز و شبم این بود که خدایا بهم قدرت بده و شجاعم کن برای ادامه... بعدش این اتفاق افتاد و تقدیر الهی در ازدستدادنش بود... حالا حس میکنم اون قدرت و اون شجاعت و اون چیزی که همیشه توی این مدت دلم میخواست داشته باشم رو دارم و انگار این میسّر نمیشده مگر از همین روش و از همین مسیری که پیشروم قرار گرفت... و من چقدر حس میکنم بزرگتر شدم...