موهای روی سرش سپیده ولی هنوز رگه‌هایی از سیاهی رو میشه لابلاشون دید...

وقتی میاد، اکثراً دستش پر از خریده و حتی از چیزهایی که ته دلت می‌خواسته، ولی روت نشده بگی از شهرشون برات بخرن، انگاری که حرف دلت رو خونده باشه، خریده و آورده...

وقتی میاد، به همه‌ی وسایلی که نیاز به تعمیر داشتن و وقت و حوصله‌ای برای تعمیرشون نبوده، سر می‌زنه، از شیر آب خرابِ حوصله‌سربر بگیر تا پایه‌ی شکسته‌ی رواعصابِ میز!! 

وقتی هست، نگران هزینه‌های سربه‌فلکِ تاکسی‌های اینترنتی در نبودِ آقای یار نیستم، او هست که با رویی گشاده من و بچه‌ها رو به مقصد برسونه و معطلی‌ها رو بی‌اخم و عصبانیت تاب بیاره...

او هست، که کم و کسری خونه رو بگیره و بیاره و دست برسونه برای پاک‌کردن سبزی‌ها...

با اینکه خیلی وقت‌ها اختلاف نظر و عقیده داریم، ولی مگه میشه تا ابد مدیون لطف و محبت بی‌حد پدر همسرم نباشم؟!

خدا برامون حفظشون کنه...

۱۲ ۰