۱. آخیش :) چقدر حس اقتدار دلچسبه، نه؟! :) اصلاً یه حسیه که فقط هرکسی که تجربهاش کنه، میتونه بفهمه توضیحش با کلمات چقدر سخته :) هرچند تا پاکسازیِ کاملِ اون منحوس از روی نقشهی جغرافیا، دلمون بهطور کامل خنک نمیشه، ولی وزیدنِ نسیمِ خنکِ «وعدههای صادق» به سمت آتیش توی دلمون هم کلی از هرمِ حرارت این داغ کم میکنه...
۲. بعضیها رو واقعاً نمیفهمم! میرید توی صف دور و دراز بنزین، واسهی چی؟! خب حالا یه باکم پر کردید؛ بعدش چی؟! با اون یه باک کجای دنیا رو بهتون میدن؟! نه واقعاً! خب بگید شاید ما هم قانع شدیم و همراه شما اومدیم توی صف! پاسخ کوبنده از طرف ما بوده بزرگواران، حالا زوده برید توی لاک دفاعی!!
۳. اسامی جدیدی برای نام وبلاگی بچهها انتخاب کردم؛ بزرگتره (مهنام) و کوچیکتره (مهیاد)؛ امیدوارم دیگه تغییرشون ندم :)
۴. امسال از هر دو معلم مهنام و مهیاد انرژی خوبی گرفتم فعلاً؛ هرچند هر دو معلم بهشدت سختگیر و منضبط هستن🥴 ولی تجربهی زیادشون باعث میشه سختیِ سختگیریهاشون رو بتونم راحتتر تحمل کنم؛ البته که یکم سختگیری و نه زیادش! برای منظم و قانونمند باراومدنِ بچهها واقعاً لازمه! خدا کنه سختیهای بیتجربگیِ معلم پارسالِ مهیاد رو بشوره و ببره؛ چقدر حرص خوردم پارسال... بماند...
۵. پروژهی کاریم رو بهخاطر عمل جراحیِ مهیاد کنسل کردم؛ دیدم هیچجوره استرس سررسیدنِ ددلاینش رو توی این آشفتهبازارِ مراقبتهای بعد از عمل و رسیدگی و وقتگذاشتن برای درس و مشق بچهها نمیتونم تاب بیارم و عطای حقوق ناچیزش رو به لقاش بخشیدم🙄 البته همونم وسط این کفگیرهایی که داریم به تهِ دیگ میزنیم غنیمت بود، اما روزیرسون خداست و خیالم راحته :) عوضش حالا که کاری دستم نیست، شاید بتونم برای ورزشم برنامهریزی کنم که خیلیوقته از روزمرگیهام کنار رفته :)
۶. یکی از فواید فصل پاییز برای من نظمگرفتنِ انجام کارها و زمان خواب و بیداریهاست؛ مدرسهرفتنِ بچهها باعث میشه روزم از حدودای ۵.۳۰ صبح آغاز بشه و با اینکه روز کوتاهه ولی زمان برکت پیدا میکنه؛ توی زمونهای که زمان بهشدت بیبرکته این خودش یه نعمت بزرگه؛ این مورد از فصل پاییز بسیار بسیار برام دلانگیزه :)
۷. هیچی دیگه؛ فقط الحمدلله :)