این روزها داشتم فکر میکردم توی دوران کرونا به مراتب بیشتر از شرایط فعلی وطن عزیزم، میترسیدم؛ ترس هم نه! شاید هراس بود؛ مخلوطی از استرس و اضطراب و وهم و انرژیهای منفیِ هجومآورنده و نادانی و جهل نسبت به بیماریای که شناختی در موردش نداشتم و...
الان توی این شرایط این احساسات را ندارم؛ شرایط حساس و بحرانی است، درست! گاهی دلهرهای و اضطرابی میآید که آن هم فقط بهخاطر بچههاست و احساس مسئولیت و مراقبت از اونها، ولی بقیهاش حس خشم و عصبانیت و غرور و اعتماد و وطندوستی و انتقام است... آره نمیترسم چون ایمان دارم به امدادهای پروردگار...
اطرافیان گاهی میخواهند استرسشان را به من منتقل کنند و هراس از آینده و اتفاقاتش را به دلم بیندازند؛ خداروشکر فعلاً خبری از این حسهای منفی در درون من نیست...
زندگی جریان داره، بوی کوکو سبزیام خانه را برداشته، گهگاه میروم دعوای دو طفلان را صلح میدهم و میآیم :) کمتر به کانالها سر میزنم و کمتر پیامی مینویسم، با بچهها بیشتر وقت میگذرانم و باهم بازیهای گروهی میکنیم، سعی میکنم شرایط را تا حد امکان برای بچهها عادی جلوه دهم و پایههای اعتماد به نیروهای امنیتی و نظامی و خدوم وطنمان را در ذهنشان پررنگتر کنم درعینحال که بروز شرایط خاص و یهویی و اقدامات لازم را برایشان جا انداختهام...
چه وظیفهای مهمتر از اینها دارم؟!
خدا خودش سکینه و آرامش و صبری جمیل را به دل همهمان بیندازد که فقط به همینها نیاز داریم، مخصوصاً ما شیردختران و شیرمادران و شیرزنان خانه✌🏻
خدا بر اعتماد و اطمینان و آرامش و ایمانتون بیفزاید.
مآجور باشید و موفق.