۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «سروده ی آرامش» ثبت شده است.

!باورت خواهد شد

بوته ی آغوشم

تن یخ بسته ی احساست را

آب خواهد کرد؛

 

تو فقط نجوا کن

من صدای پرِ پرواز تو را

پشت دیوار بلندی به بلندای زمان

می شنوم؛

 

قاصدک را بردار

آرزویی در دل

با سر انگشتِ خیال

بسپارش به نسیم؛

 

باورت خواهد شد!

آرزوی دل دریای تو را

پیش از آنکه

قاصدک جان بشنَوَد،

پیش از آنکه

پیچکی آسوده خاطر، سینه خیز

طی کند دیوار را،

من خوانده ام در چشم تو؛

 

من به بالیدنِ پرهای کبوتر بر بام

من به رقصِ قاصدک در آسمان این دیار

من به نوری که بر این ظلمتِ شب می تابد

من به پژواکِ صدایت که در این متروکه خواهد پیچید

جمله ایمان دارم...


 

+ شعر از خودم

کنارِ پنجره ای باز در زمستان نشسته ام

کلامت، چای داغ دلنشینی است

می دَوَد به رگ هایم...

گرچه نگاهت را نمی بینم

کنارِ این پنجره ی باز زمستانی

در این سرما

با گرمایی که به رگهایم دواندی

دوام می آورم...


+ شعر از خودم.