این روزها در مورد گذر زمان دو احساس کاملاً متفاوت دارم...
هم کش می آید و انگار نمی گذرد که نمی گذرد! و هم در عین حال چشم برهم می زنم و روزها و هفته ها و ماه ها سپری می شوند، انگار از گذرشان هیچ نصیبم نشده!
و من این وسط گاهی می دوم تا به زمانِ زود گذشته برسم؛ و گاهی می ایستم و درگیر رنجِ زمانِ از حرکت بازایستاده می شوم!
+ احتمالاً با این خیالات متناقض در مورد گذر زمان، فقط سکون و عدم حرکت عایدم شده باشد!