برای یک اتفاقی برنامه ریزی کرده و در دلش کلی ذوق دارد که بالاخره این اتفاق خواهد افتاد...

سجده شکر کرده و پیش خدایش اشک ریخته برای مهیا شدن شرایط...

اما...

مدتی نمانده به عملی شدنش، شرایط جوری رقم خورد، نشد که بشود...

حالا او مانده بود و دل نازکش و دهان دوخته اش که مبادا به گله و شکایتی باز شود...

هیسسسس؛ آرام باش...

او نخواسته؛ وقتش الان نیست؛ صبر می خواهد؛ فقط همین!

 

+ یادت باشد اگر او نخواهد و تو به زور بخواهی، همان تمام و کمالی نمی شود که تو می خواستی.

+ اگر او خواست و تو هم خواستی یقیناً آرامش از آنِ توست.