حریم دل

هرچه به‌جز خیالِ او قصد حریم دل کند، در نگشایمش به رو، از درِ دل برانمش...

منتظر تشویق دیگران نباش!

+ ۱۳۹۹/۸/۱۸ | ۲۱:۵۱ | آرا مش

 

جلوی آینه می ایستد؛ دستی به صورت و موهایش می کشد؛ به تصویر درون آینه خیره می شود؛ فراز و نشیب های زیادی را از سر گذرانده، تلخی ها و شیرینی های بسیاری را چشیده، صبوری ها کرده و در کنار همه ی اشتباهات و خطاهایی که مرتکب شده، زمان هایی هم بوده که بخاطر کار، حرف یا فکرش به خود ببالد!!

یاد تمام اوقاتی می افتد که از خودش و افکار و رفتار خودش گله مند بوده است، در اینجور مواقع فقط نگاهی سرزنش گر نصیب تصویر درون آینه می شود؛ چقدر هم زیادند این مواقع!

اما باید بداند که وقت هایی هم که مانند کودکی به تشویق نیاز دارد تا اعتماد به نفسش بیشتر شود، لازم نیست منتظر تشویق های این و آن بماند؛ لازم نیست بَه بَه و چَه چَه را از زبان دیگران بشنود؛ آری خودش هم می تواند به داد خودش برسد...

بد هم نیست گاهی هم خودش قربان صدقه ی خودش برود! نه؟!

 

+ افکار و رفتار و کردار نیک خودت را تشویق کن؛ اصلا به خودت جایزه هم بده و گهگاهی آفرین گویان به تصویر درون آینه بنگر...

+ مراقب باش خودپسندی و غرور و خودشیفتگی در کمین تواَند...

 

پله هایی که شاید نباید از آنها بالا بروی!

+ ۱۳۹۹/۸/۵ | ۱۹:۱۸ | آرا مش

 

در مسیر پیش رویش پله هایی را می بیند؛ وقتی از پایینِ پله ها، نگاهی به آن بالا بالاها می اندازد، فقط آن بالا را می بیند و سختی های مسیر به چشمش نمی آیند؛

وقتی از این پایین، آن بالا را می بیند، اینکه بودن در بالای پله ها نسبت به این پایین، برایش جایگاه بهتریست، قطعاً نمی تواند نتیجه گیری درستی باشد؛

اصلاً شاید این پله ها، پله های پیشرفت و ترقی او نباشند، شاید شرایط بالا رفتن از پله ها را نداشته باشد، شاید ظرفیت خطرات مسیر در او نباشد، و یا اکنون اصلاً زمان مناسبی برای بالا رفتن نباشد و...؛ 

وقتی همه ی راه ها را برای صعودِ خود بسته می بیند، وقتی نمی تواند حتی بر نخستین پله قدم بگذارد و مانعی سخت بر سر راهش می یابد... ناامیدانه به بالای پله ها نگاهی می اندازد، ناخودآگاه این صحنه او را به یاد پله ها و نردبان هایی می اندازد که پیش از این در مسیرش قرار گرفته بودند و او به هر دلیلی نتوانسته بود یا نشده بود که از آنها بالا برود، علی رغم میل باطنی اش آن نردبان ها را رها کرده بود و گذشته بود... ذهنش پر می شود از چراها و شکایت هایی که از زمین و زمان دارد؛

ولی حالا فقط وقت آن است که توکل کند و اعتماد به معبودی که همه ی مسیر را با او قدم برداشته، وقت آن است که دست بکشد از دل بستن به مسیرهایی که به خیالش پیشرفت و ترقی برایش به همراه دارند ولی مطمئناً مسیری در جهت خیر و صلاح زندگی او نیستند...

شاید جایی زیباتر... شاید وقتی مناسب تر... شاید پله و نردبانی سهل تر که موفقیت در صعود برایش حتمی باشد، در انتظار اوست... فقط باید بگذارد و بگذرد و لب به "چرا چرا ؟!!" نگشاید... و این می شود تمام معنای "سپردن"...

رها شو از منفی بافی!

+ ۱۳۹۹/۷/۲۷ | ۲۱:۰۲ | آرا مش

 

این مغز هم عجب اعجوبه ایست! 

نوبت به منفی بافی ها که می رسد تا کجاها می رود! اصلا امان نمی دهد کمی بیاندیشی! تمام ناممکن ها و غیرمحتمل ترین گزینه ها را پیش رویت نمایان می سازد! 

می پرسد و بعد خودش جواب خودش را می دهد، جواب می دهد وخودش سری به نشانه ی تأیید تکان می دهد، کمی بعد با ادلّه ی به ظاهر محکمی همه را نقض می کند و توجیه می آورد...

همین طور پشت سر هم و بی وقفه می بافد و می بافد و می بافد، رشته ی دور و دراز منفی ها را می گویم!!!

اما...

هنر توست که راهت را کج کنی و درست وسط مسیر منفی بافی های بی سر و تهت، که انتهایش ناپیداست و به ناکجا آباد ختم می شود تابلوهای "عبورممنوع" را جدی بگیری، میانبر بزنی و وارد مسیری سراسر مثبت اندیشی و ظنّ و گمان های نیک شوی!

این هنر توست و اگر عرضه اش کنی دیگران هم از مثبت اندیشی هایت بی بهره نمی مانند؛ چه بسا با این کار دستِ در راه ماندگانی را می گیری و وارد مسیرشان می کنی...

پس رها شو از بند افکار منفی که بی توجه به زمان و مکان و شرایط و حال و احوالت، در کسری از ثانیه دگرگونت می کنند، آرامشت را در بند می کشند و از مسیری که یقینا رشد و تعالی ات می دهد، دورت می سازند...                                                                                                                                                                                

نگذار گم شود!

+ ۱۳۹۹/۷/۵ | ۱۷:۱۰ | آرا مش

 

خب گاهی هم لباس هایت بوی پیازداغ می گیرند، عیبی ندارد بانو؛ شاید گاهی هم باید بوی پیازداغ بگیری آخر چرخِ آشپزخانه باید روی سر انگشتان تو بچرخد ولی مراقب و آگاه باش زنانگی ات پشت این بوهایی که شاید کم کم برایت یکنواخت شوند، گم نشود! 

خب گاهی هم خیلی خسته و بی حوصله ای و حالِ رسیدگی به خودت را نداری، عیبی ندارد بانو؛ همیشه که نمی شود ترگُل و ورگُل باشی ولی مراقب و آگاه باش زنانگی ات پشت این خستگی ها و بی حوصلگی هایی که شاید کم کم برایت عادت شوند، گم نشود!

خب گاهی هم سرت توی گوشی ات می چرخد به طوری که گذر زمان را متوجه نمی شوی و از بسیاری روزمرگی های مهم زندگیت جا می مانی، عیبی ندارد بانو؛ در این دنیای دیجیتالیِ درحالِ پیشرفت باید زمانی را هم برای فضاهای مجازی قرار داد ولی مراقب و آگاه باش زنانگی ات پشت زمانِ طلایی ای که برای این فضای مجازیِ بی رحم صرف می کنی، گم نشود!

خب گاهی انتظار داری همسرت از راه رسیده نرسیده و خستگیِ روز از تن به در نکرده، بنشیند پای حرف های در دل مانده ات و سیر تا پیازش را به گوش جان بشنود و مُهر تأییدش را بکوبد پای همه ی احساساتِ قلبی ات و همچون آب سردی شود بر آتش درونت، اگر نیازت برآورده نشود عصبانی می شوی نه؟! لابد فکر می کنی تو را درک نمی کند و حرف هایت را نمی شنود، عیبی ندارد بانو؛ این انتظارات و نیازها از خصلتِ ذاتیِ توست ولی مراقب و آگاه باش زنانگی ات پشت این انتظارات و توقعاتِ نابجا و عصبانیتِ بی موقع که شاید کم کم به ویژگیِ رفتاری تو بدل شوند، گم نشود!

یک کلام، نگذار زنانگی ات پشت بوهایی که یکنواخت می شوند، بی حوصلگی هایی که عادت می شوند، زمان های طلایی ای که در فضای مجازی بجای فضای حقیقی هدر می روند، انتظاراتی که نابجا می آیند و احساساتی که بی موقع بر قلبت چیره می شوند، گم شود بانو جان...

مراقب و آگاه باش...

خوشبختی را استشمام کن

+ ۱۳۹۹/۶/۲۱ | ۱۴:۴۱ | آرا مش

 

یادت باشد احساس تو در لحظه ی غافلگیر شدنت توسط همسرت و یا گرفتن کادو از او در یک روز با مناسبت خاص، شاید احساسی نزدیک به خوشبختی باشد ولی مطمئناً احساس رضایتت بعد از حذف خرید غیرضروری ها و چاشنی کردنِ کمی قناعت و صرفه جوییِ خداپسندانه در زندگیت برای داشتن فردایی بهتر می تواند خودِ خود خوشبختی باشد...

یادت باشد احساس خوشبختی می تواند در معمولی ترین و پیشِ پا افتاده ترین لحظات زندگی که شاید به سادگی از آنها می گذری، جاری باشد؛ مثلاً یک نگاه محبت آمیز و قدردانِ همسرت وقتی به استقبالش می روی، یا قهقهه های از ته دل کودکت وقتی پدرش همبازیش شده، یا غذایی ساده که آنقدرها هم برایش وقت نگذاشته ای ولی خوب از آب درآمده!! و همسرت بخاطرش کلی از تو تشکر می کند...

بله احساس خوشبختی حتی می تواند در آشتی بعد از بحث و بگومگو وجودت را پر کند وقتی که همسرت بجای تو همه ی تقصیرها را به گردن می گیرد و از تو عذرخواهی می کند و حالا این تویی که شرمنده ی لطف بی حدش شدی...

یادت باشد احساس خوشبختی در سخت ترین شرایط زندگیت، در قلبت پایدار و ماندگار است نه در آرامش بخش ترین لحظات زندگیت...

استشمام شمیم روحنواز خوشبختی در گردنه های پرپیچ و خم و صعب العبور زندگیت قطعاً دل انگیزتر از دشت های فراخ است که عبور از آنها به سادگیِ عبورِ نسیمی بهاری است...

روغن کاری روح

+ ۱۳۹۹/۶/۱۵ | ۱۴:۰۰ | آرا مش

 

قیژ و قیژ صدا می کند...

در را می گویم وقتی که باز و بسته اش می کنم...

صدایش آزاردهنده ست مخصوصا در سکوت شبانه ی خانه و باید زود به دادش رسید...

روغن دان را می آورم و چند قطره ای به خوردش می دهم؛

لولاها انگار که عطش زده ای به آب رسیده باشد، همه ی قطرات روغن را با ولع می بلعند...

در را دوباره باز و بسته می کنم؛ انگار دیگر صدای آزاردهنده ای شنیده نمی شود...

 

به فکر فرو می روم...

انگار گاهی روحت هم روغن کاری لازم! می شود، نه؟!!...

آن وقت هایی که صدای آزاردهنده ی قیژ و قیژ روحت به گوش می رسد با بی تفاوتی از کنارش نگذر و بدان که این صداها سکوت هایی را برهم می زنند که آرامش بخش اند...

بجنب، روغن دان را بیاور و روغن کاری اش کن!...

یقین بدان که روحت مثل عطش زده ای که به آب رسیده باشد با همه ی وجودش، قطرات روغن را می بلعد!

به نماز بایست و با معبودِ همیشه در دسترست راز و نیاز کن؛ چند صفحه ای قرآن بخوان و به آیه های نورانی اش منوّر شو...

روغنِ لولاهای روحت همین است؛ باور کن...

 

کمی بعد گوش کن! دیگر صدای قیژ و قیژ روحت شنیده نمی شود...

ثانیه های زندگی بخش

+ ۱۳۹۹/۳/۱۸ | ۱۸:۵۶ | آرا مش

این روزها شرایط، به زندگی هایمان اصول و چارچوبی منظم و نیازمند توجه لحظه به لحظه تحمیل کرده است...

غفلت کنی از غفلتت سوءاستفاده شده و شاید زبانم لال به قیمت جان خودت یا عزیزانت تمام شود!

دست هایت را که می شویی ثانیه ها را باید بشماری تا به 20 برسد تا مطمئن باشی از درست بودن کارت، تا مطمئن باشی از پاکی و زدودن آلودگی ها...

انگار این 20 ثانیه، ثانیه هایی زندگی بخش اند؛ ثانیه هایی که عدم توجه به آن ها شاید روزی پشیمانت کند...

باندیش بانو! اگر تمام عمر با توجه لحظه به لحظه و دوری از غفلت می گذشت، چه می شد؟! یقین بدان دنیا گلستان می شد!!

چقدر در این سال های عمر، ثانیه های زندگی بخش را جدی گرفته ای؟! همان ثانیه هایی که با توجه و مراقبت به زدودن آلودگی های روح و روانت بپردازی و بعد مطمئن باشی از پاکی تا روزی که نامه ی اعمالت را پیش رویت قرار می دهند پشیمان نباشی!

 

+ تمرین کن و در این روزهایی که پر از توجه به ثانیه های زندگی بخش برای زدودن آلودگی های جسمی است، ثانیه ها را برای زدودن آلودگی های روحی هم غنیمت شِمُر.

 

خلوتگه کرونایی عاری از ملاحظات دست و پا گیر

+ ۱۳۹۹/۱/۱۳ | ۲۳:۵۰ | آرا مش

از مزایای این روزهای کرونایی و در خانه ماندن های اجباریمان...

همین بس که جای شیشه ی سیرترشی از آن تهِ تهِ یخچال به همین جِلومِلوها منتقل شده و دربِ مبارکش مدام باز و بسته شده و میزانِ محتویاتش هر روز کم و کمتر می شود!!! 

پیش تر، بنا بر ملاحظات اجتماعی شاید یحتمل چند ماهی یکبار یادمان می افتاد که چنین شیشه ای با محتویاتِ خوش رنگ و خوش مزه اش تهِ یخچالمان جاخوش کرده است!!!

امّا حالا سیرترشی در این روزهای خلوتِ زندگیمان انگار جای خودش را خوب باز کرده...

حیف نیست جای این زیبای خوش مزه ی دوست داشتنی تهِ تهِ یخچالت باشد؟!

 

+ در خلوتگه زندگیِ این روزها، بگرد و پیدا کن فراموش شده های بسیاری را که بنا بر ملاحظاتی دست و پاگیر، و یا شاید بخاطر بهانه هایی بیهوده، تهِ تهِ ذهنت جاسازی کرده ای و کم کم از قلم افتاده...

شاید قول و قرارهایی معنوی بین خودت و خدا، شاید عاداتی نیکو، شاید رفتارهایی بجا و تحسین برانگیز و...

 

                                                     

باران و لکه های روی شیشه...

+ ۱۳۹۸/۱۲/۲۸ | ۱۵:۳۳ | آرا مش

حتی باران هم به این زیبایی و بی بدیلی، ممکن است روزی ردّی بر شیشه ی پنجره ات باقی بگذارد که با دیدنش دل چرکین شوی و دست بکارِ زدودنش...

تو ردّ باران را از شیشه پاک می کنی و امیدواری که به این زودی ها شیشه ی پنجره ات دوباره لکه دارِ قطره های باران نشود...

اما خوب  بیاندیش بانو! با همه ی خستگیِ پاک کردن ها هنوز هم دوستش داری و به انتظار باریدنش چشم به آسمانِ ابری می دوزی؛ حتی اگر دوباره و دوباره شیشه ی پاکِ شفافت از قطرات باران لکه دار شده و دیگر شفاف نباشد!!

+ یادت باشد لکه هایی که باران روی شیشه ی پنجره باقی می گذارد هم جزئی از احساس خوشایند باران است؛ وقتی تق تق می زند به شیشه دارد صدایت می زند که من آمدم؛ آن موقع اصلا به فکر لکه هایی نیستی که ممکن است بعداً ردّش روی شیشه ی پنجره ات باقی بماند و مدتی را باید صرف پاک کردنشان کنی؛ آن موقع فقط می خواهی لبریز شوی از حس خوب باران...

 

+ یادت باشد به همین سادگی می شود خوبی های آدم ها را پیش چشم خودت بولد کنی تا کمتر یاد بدی هاشان بیفتی!!!

 

توفیقات اجباری قرنطینه امن خانه!!!

+ ۱۳۹۸/۱۲/۲۳ | ۱۹:۴۱ | آرا مش

از معایب قرنطینه ی خانگیِ این روزهایمان به دلیل شیوع ویروس ناخوشایند کرونا حرف ها بسیار است؛

شاید این روزهای پایانی سال به خاطر خاص بودنِ همیشگی شان...

به خاطر تیک تاکِ شمارش معکوسِ انتظار برای رسیدنِ بهار و نو شدن که همیشه انتظار شیرینی بوده و هست و خواهد بود...

به خاطر اینکه از ماه ها قبل کلی نقشه برای این بدو بدو های آخر سالی کشیده بودیم و همه به یکباره نقش بر آب شدند...

به خاطر از دست دادنِ نعمت هایی که براحتی و بدون دغدغه داشتیمشان و قدر نمی دانستیم...

شاید به خاطر اینها و خیلی چیزهای دیگر این روزها برایمان کشـــــــدار شده و انگار تمامی ندارند...

اما؛ بوی بهار و جوانه زدن شکوفه ها و آوای خوش چکاوکان را حتی اگر پشت درهای بسته ی خانه ات و کنار پنجره ی اتاقت نمی توانی ببینی و بشنوی، حتما می توانی مجسم شان کنی...

آری تهِ تهِ همه ی اتفاقات و وقایع تلخ و ناگوار حتما می توانی زیبایی هایی منحصر به فرد را کشف کنی و از داشتنشان شاکر باشی...

همین که بیشتر با اعضای خانواده ات وقت می گذرانی، همین که بار تعطیلیِ مدارس را حالا بیشتر روی دوش خودت احساس میکنی و باید برای آموزش فرزندت روش هایی خلاقانه ابداع کنی و معلم همه فن حریفش باشی و او باتو غرق در لذت باشد، همین که به دنبال بازی های خانوادگی هستی تا جمع خانواده از کنار هم بودن هایشان شاد باشند، همین که دلت را به بهار میسپاری و با اینکه عید امسال شاید متفاوت ترین عید سالهای زندگیت باشد ولی از خانه تکانی ها عقب نماندی و شور و شوقی تهِ تهِ دلت را قلقلک می دهد و به تو نوید روزهایی بهتر و شیرین تر را می دهند؛ قدر این توفیقات اجباری را بدان...

غصه ها می خواهند در دلِ نازکت تلنباری از اندوه ها و افسوس ها و حسرت ها بسازند و کوهی شوند با قله هایی دست نیافتنی! تا نگذارند سرشار شوی از حس خوب زندگی...

نگذار غصه ها در این نبرد پیروز میدان باشند!

پس سرشار شو از احساس های خوب حتی در بدترین شرایط، در تلخ ترین خبرها و در ناامیدانه ترین لحظات که کلید گذر از سختی ها شاید همین کورسوی امیدی باشد که در دلت روشن است...

به امید روزهای بهتر برای همه...

 

+ خدای روزهای سخت و ناامیدی همان خدای روزهای خوشی و امیدواری است؛ این خدا همان خداست... این ماییم که رنگ عوض می کنیم!

 

یلدا و درس زندگی

+ ۱۳۹۸/۹/۲۷ | ۰۹:۵۶ | آرا مش

مادرِ همکلاسیِ فرزندش می گوید: مدیر مدرسه اجازه ی برگزاریِ جشن خصوصی برای شب یلدا در کلاس ها را نمی دهد و کلی فکر و ایده که برای شب یلدای بچه ها داشتم همه بر باد رفت. یک شکلک کاملا ناراحت و غصه دار هم پشتش می چسباند...

او اما در دلش هزاران درود و آفرین بر مدیرِ مدّبرِ مدرسه می فرستد!

حالا مثلا اگر هندوانه ی فلان طور قاچ شده و انارِ دان شده در ظرفِ فلان شکل، میوه آرایی های تجمل گرایانه و به ظاهر چشم نواز، آجیل شور و شیرین، انواع کیک و شیرینی، لبو و کدو حلواییِ تزیین شده و هزار جور آفتِ دیگر که به جانِ رسومِ زیبا و قدیمی و دلنشینِ نیاکانمان افتاده، نباشد، شب یلدای بچه هایمان آنطور که باید باشد نیست و خوش نمی گذرد؟!!

کاش بجای این سوسول بازی ها و تجملات که به خطا در چشم فرزندانمان جلوه گر می شوند و آنها را از اصل دور می کنند، کاش بجای اینکه غصه دارِ برگزار نشدن مراسمِ رنگین یلدای بچه هایمان باشیم کمی هم نگران این باشیم که:

چقدر توانسته ایم با عملمان به فرزندانمان نشان دهیم که اصلِ شب یلدا به صله ی رحمِ آن است نه میزآرایی ها و سفره آرایی هایی که فقط چشم و هم چشمیِ عده ای در فضاهای بی رحمِ مجازی ست؟!؛

چقدر توانسته ایم حافظ خوانی و شاهنامه خوانی، این رسم زیبای دیرینه را، بجای سر در گوشی و تبلت کردن یا لایک فرستادن ها، فالو کردن ها و سلفی گرفتن های وقت و بی وقت، برای فرزندانمان جا بیندازیم؟!؛

چقدر توانسته ایم به فرزندانمان یادآور شویم که در این روزگار که بسیاری از مردم از بالای خط منحوس فقر به زیر آن سقوط کرده اند، به یاد آنهایی باشند که نمی توانند اقلام رنگارنگ یلدا را برای خانواده شان تهیه کنند، اما سرشان بالاست رو به آسمان و امید دارند و شاکرند که کُرسیِ وسط اتاقشان در خانه ای چندمتری و نه چندصدمتری، گرمای عشق می پاشد؛ شاید هندوانه ی مزیّن شده و آجیل چندصدهزار تومانی بر روی آن نباشد ولی ظرف بلورین دل هایشان پُر است از صد دانه یاقوتِ صبر!!!

و اینگونه یلدایشان، یلداتر از یلدای خیلی هاست!!!...

پشت درهای بسته

+ ۱۳۹۸/۹/۳ | ۱۱:۱۹ | آرا مش

 

تو چه می دانی؟! شاید پشت درِ بسته ای که هم اکنون روبرویت قد عَلَم کرده، ده ها و صدها درِ گشوده باشد و به عکس احتمالا راه هموار و بی دردسر همیشه به مقصدِ دلخواهت نخواهد رسید...

آن معبود بی همتا فقط گاهی می خواهد صبر تو را بیازماید؛

پس پشت درهای بسته ی زندگی ات قدری بنشین، نفسی تازه کن، به کارهای کرده و نکرده ات بیاندیش و او را با همه وجودت بخوان؛

قدری صبوری کن و منتظر بمان؛  مطمئن باش وقتش که شد، می آید و با مهربانیِ همیشگی اش در را به رویت می گشاید و تو را در آغوش می کشد...

فقط یادت باشد که بعد از گشوده شدنِ در، آنقدر محو مناظر و دنیای پیشِ رویت نشوی که او را از یاد ببری و بدون حتی تشکری خشک و خالی، امورات زندگی ات را از سر گیری!!!

 

تناوب زندگی

+ ۱۳۹۸/۸/۱۳ | ۱۴:۲۰ | آرا مش

                                                             

 

دل من و دل تو خوب می داند که زندگی یعنی تناوب غم و شادی، تلخی و شیرینی، دوری و نزدیکی، سختی و آسانی، اشک و لبخند، سربالایی ها و سراشیبی ها و...

آری پس از سختی ها، آسانی ها به تو روی می آورند؛ وعده ی اوست و او هیچگاه خلف وعده نمی کند...

پس حتی لحظه ای درنگ و واپس رفتن جایز نیست، باید پیش رفت و ادامه داد...

باید سعی کرد هر لحظه بهتر از لحظه ی قبل باشد، هر روز بهتر از دیروز...

می توانم، می توانی، می شود...

به حکمتش دل بسپار

+ ۱۳۹۸/۷/۱۱ | ۲۳:۳۴ | آرا مش

حتما که نباید همه چیز آنطور که تو می خواهی پیش برود؛

گاهی هم پیش می آید که معادلات ذهنی ات بهم می ریزند؛

تو می مانی و هزاران سؤالی که جوابی برایشان نداری؛

تو می مانی و هزاران جوابی که پاسخِ سؤال تو نیستند و فقط به ذهنت می آیند تا شاید از این سردرگمی نجاتت دهند؛ اما نمی شود...

سخت است سپردنِ خود به مسیرِ رودخانه ی پرتلاطمی که انتهایش ناپیداست؛

اما... اعتمادِ تو به کسی که قایق را می راند می تواند تو را از تمام افکارِ نابودکننده ای که به سراغت می آیند رهایی دهد...

فقط اعتماد کن و دل به او بسپار و یقین بدان که او قایقِ تو را به ساحلِ آرامش خواهد رساند...

اندکی صبر...

گره

+ ۱۳۹۸/۶/۹ | ۲۲:۲۳ | آرا مش

به قالی زیر پایم که نگاه می کردم دیدم یک دنیا گره کنار هم و رج به رج باید قرار بگیرند تا نقش زیبایی پدیدار شود؛ یک دنیا گره در کنار یک دنیا صبوریِ بافنده اش...

باید به گره های زندگی هم اینطور نگاه کنم و صبوری هایم را بیشتر کنم و منتظر بمانم و ببینم در آینده چه نقشی پدیدار می شود...

خدایا ما صبوری می کنیم اما شاید صبرمان تا بافته شدن کامل این قالی ته بکشد و نقشی که به جای می ماند چنگی به دل نزند...

خداوندا تو می دانی صبر در چنین شرایطی کمی دشوار است...

خداوندا خودت گره گشایی کن، خودت گرفتاری های همه را به بهترین شکل رفع و رجوع کن...

یا فارج الهم و یا کاشف الغم

+ از یادداشت های قبلی به قلم خودم

توضیح زیادی ممنوع!

+ ۱۳۹۸/۶/۸ | ۲۲:۳۰ | آرا مش

یاد بگیر گاهی که زیادی چیزی را توضیح می دهی برداشت اشتباه پیش می آید. همیشه مختصر و مفید حرفت را بزن و تمام.

مدام قصه نباف؛ مدام از در و دیوار نگو و توضیحِ واضحات نده!

بدان این برایت بهتر است...

+ یادم باشد.

دعا کن

+ ۱۳۹۸/۶/۸ | ۱۳:۱۲ | آرا مش

دعا کن...

دعا کن؛ حتی برای کسی که به تو نارو زده و نامردی اش را در حقت تمام کرده؛ حتی برای دشمنت...

و چقدر سخت می شود دعا برای چنین کسی، می خواهی دلت خنک شود از بلایی که ناگاه بر سرش فرود می آید؛ می خواهی در انتظار آن روزی بمانی که گرفتاری اش را به چشم ببینی، ولی...

از سرت بیرون کن این افکارِ پلید و شیطان پسندانه را...

دست به سوی پروردگارت بلند کن و از ته دل برایش دعا کن...

دعا حال دلت را خوب می کند...

دعا حال زندگیت را خوب می کند...

دعا آرامت می کند...

و چه چیز بهتر از آرامش برای تو...

+ یادم باشد؛ آویزه ی گوشم شود!

حریم دل
about us

اینجا قطرات واژگانِ دریای ذهنم از سرانگشتانم تراوش می‌کنند و ماندگار می‌شوند...
نقشی به جای می‌ماند از این قلم، باشد به یادگار...
گاهی پر از غصه و گاهی پر از شادی‌ام، اما زندگی را زندگی می‌کنم؛ اینجا پر است از تجربه‌های زندگی‌کردنم...