خلاصهی سفرنامهی برادران عیسی و عبدالله امیدوار، نخستین جهانگردان پژوهشگر ایرانی
این قسمت : به سوی ژاپن
آنچه گذشت :
برادران امیدوار نزدیک به ۷۰ سال پیش (1333 ه.ش) با امکانات ناقصِ آن زمان ولی با همتی پولادین عزم کردند و دست به سفری پژوهشگرانه به دور دنیا زدند تا جهان را با تمام پیچیدگیهایش بکاوند. آنان سفرشان را با دو موتورسیکلت از تهران به سوی مشهد و سپس مشرقزمین آغاز کردند.
با اینکه هر قسمت از خلاصههایی که از کتاب «سفرنامه برادران امیدوار» مینویسم، در ادامهی قسمت قبلی اتفاق افتاده است، اما هر کدامشان شگفتی و هیجان خاص خودش را دارد و قصه و درسی متفاوت درونش نهفته است؛ بنابراین اگر مثلاً در قسمت قبلی با من همراه نبوده باشید، قسمت فعلی برایتان نامفهوم و نامأنوس نبوده و خواندنش هم خالی از لطف نیست!
تمامی قسمتهای قبلی مربوط به گزیدهنوشتِ من از سفرنامهی مهیج برادران، عیسی و عبدالله امیدوار، نخستین جهانگردان پژوهشگر ایرانی، در دستهبندی موضوعی وبلاگ در زیرموضوع «همسفرِ سفرنامهی برادران امیدوار» موجود است، با این حال در اینجا لینک قسمت قبلی را میگذارم:
قسمت هفدهم (سفر به ویتنام، لائوس، کامبوج و تایلند) در اینجا و قسمت هجدهم در ادامهی مطلب👇
قسمت هجدهم - به سوی ژاپن :
برادران امیدوار به همراه کشتی بزرگی با حدود ششصد و چهل مسافر که بیشترشان جوانهایی در جستجوی کار بودند، به سوی ژاپن رهسپار شدند.
آنها چون چندین روز و شب را باید در کشتی میگذراندند، تصمیم گرفتند که برای سرگرمکردنِ مسافرین، قسمتی از فیلم مستندی را که دربارهی زندگی و آداب و رسومِ قبیلهی قدیمی «ابورجین» در استرالیا تهیه کرده بودند، در سالن بزرگ کشتی به نمایش بگذارند (خلاصهی سفر برادران امیدوار به استرالیا و عجایب مربوط به قبیلهی ابورجین در قسمت 14 و قسمت 15 نوشته شده است). روز بعد هم نمایشگاهی از آثار تاریخی و هنری ایران را که همیشه همراه خود داشتند، در سالن کشتی برگزار کردند.
بعد از رسیدن به سواحل ژاپن و اجرای مراسم کوتاهی، کشتی در بندر «یوکوهاما» پهلو گرفت. آنها برای ترخیص موتورسیکلتهایشان ناچار بودند کوه عظیمی از مقررات و بوروکراسی را فتح نمایند! لازم بود سی و هشت برگه درخواست و ضمانتنامه و غیره را پر کرده و امضایشان را در دو جای آن برگهها بگذارند و آن برگهها را در دهها محل تمبرباران کنند! وقتی در ژاپن میگفتند قانون ما اینطور حکم میکند و خلاف آن میسر نیست، برایشان مسلم بود که باید موبهمو به آن قوانین عمل کرد.
از بندر «یوکوهاما» تا «توکیو» فقط بیست و پنج کیلومتر راه بود اما آنها از خرابیِ جادهای که این دو شهرِ ژاپن را به یکدیگر متصل میکرد، دهانشان باز مانده بود. ژاپن، این کشور صنعتی و پیشرو، دارای بدترین جادهها بود اما در طرفین جاده، آنقدر تأسیسات مهم صنعتی دیده میشد گویی در میان راهروهای یک کارخانهی اتومبیلسازی قدم میزدند!
روی پنج جزیرهی کوچکی که خاک ژاپن را تشکیل میداد، صدها میلیون نفر زندگی میکردند که باید کار کرده، میهن خود را پیش برده، خرابیهای زمان جنگ را آباد کرده و مهمتر از همه با بازارهای اقتصادی اروپا رقابت میکردند؛ بدین ترتیب آنها قبل از جنگ جهانی دوم، این رقابت عظیم را به جایی رساندند که درحالیکه ورشکستگی بازارهای مهم اروپایی را تهدید میکرد، ژاپن بهتنهایی میتوانست در برابرشان عرض اندام کند!
قرار شد مادامی که برادران امیدوار در ژاپن بهسر میبرند، میهمان کمپانی نفت «ایده میتسو» باشند. ایده میتسو همان سرمایهدار بزرگ ژاپنی است که در بحبوحهی نهضت ملیشدنِ صنعت نفت در ایران و خلع ید از کمپانی نفت جنوب، با وجود تهدید از سوی کشتیهای جنگی انگلستان، کشتیهای نفتکش خود را به آبادان میفرستاد تا نفت خام ایران را خریداری کند.
-ثروتمندترین مرد نفت ژاپن که در زمان دکتر محمد مصدق و در بحرانیترین موقعیت سیاسی، از ایران نفت خریداری میکرد-
در یکی از محلههای توکیو، وارد هتلی شدند که تماماً به سبک ژاپنی بود و کوچکترین نشانهای از مظاهر غرب در آن دیده نمیشد. آنها نیاز به استراحت داشتند و حمام با آب گرم کار عاقلانهای بنظر میرسید؛ اما حمامهای ژاپنی وضعیت خاصی داشت. در یک گوشه، حوضچهای مملو از آب جوش که بخار غلیظی را در فضا پراکنده میکرد، وجود داشت و چند خمرهی چوبی هم برای استحمام انفرادی در گوشهای دیگر به چشم میخورد. ژاپنیها به راحتی وارد حوضچهی آب جوش میشدند اما این آب آنقدر داغ بود که عیسی و عبدالله فقط میتوانستند با مشتی آب بدنشان را خیس کنند! ناچار به سوی خمرههای چوبی رفتند که آب آنها هم داغ بود اما از حوضچهها بهتر بود. تنها کلههایشان از خمره بیرون مانده بود و تصورِ اینکه انگار یکی از قبایل وحشی، آنها را در دیگ گذاشتهاند و میخواهند از وجودشان سوپ خوشمزهی ایرانی تهیه کنند، به خندهشان انداخته بود!
توکیو بزرگترین شهر آسیا و از شهرهای شلوغ و دیدنی دنیاست. در این شهر همانند دیگر شهرهای ژاپن، تعداد زیادی معبد و مقبرهی مقدس وجود دارد. یکی از مهمترینِ این معابد، آرامگاه «هیجی» است که حدود نود سال پیش امپراتور ژاپن بوده و دوستداران بسیاری داشته اشت.
-مجسمهی عظیم ساختهشده از فلز بودا در شهر «نارا» ژاپن، هر روزه هزاران زائر را در دل خود جای میدهد. داخل این مجسمه خالی است-
دین اصلی مردم ژاپن «شین توئیزم» بوده که شباهت زیادی به بودیسم دارد و درواقع شاخهای از آن است. پیروان این دین، امپراتور وقت را همان خداوند وقت میدانند و او را میپرستند و بنابراین به جز شماری از درباریان، هیچ کس اجازهی دیدن چهرهی او را نداشت و اگر کسی برحسب تصادف، چشمش به امپراتور باز میشد، باید دست به خودکشی میزد!! اما در جنگ اخیر که موجب شکست ژاپن شد، امپراتور از تخت خدایی به زیر آمد و به صورت یک امپراتور ساده درآمد! و حالا دیگر مردم ژاپن نه خداوند یکتا را میپرستیدند و نه امپراتورِ خود را و در این میان سرگردان مانده بودند! البته گروهی از آنان که در مدارس کاتولیک درس میخواندند، دیانت مسیحی را قبول کرده بودند.
عیسی و عبدالله عاقبت با موتورسیکلتهایشان، از توکیو بیرون آمده و راهشان را از میان دامنههای زیبای کوه «فی جی» و از میان مزارع توتفرنگی که در دامنهی کوههای پرشیب کاشته شده بودند، ادامه دادند.
ژاپنیها کشورشان را «سرزمین آفتاب تابان» میدانند چون هنگام طلوع آفتاب، اولین نقطهای است که در آسیا از اشعهی آفتاب برخوردار میشود!
-کوه «فوجییاما» اولین نقطهای است که آفتاب بر پهنهی قارهی آسیا ظاهر میگردد-
در نزدیکی شهر «ناگویا» در کنار دریا، زنانِ شناگر، غواصی و صیادی میکردند. هر یک از این زنان قطعهسنگی را به بازویش بسته بود تا زیرآبرفتن را سهلتر کند؛ همچنین طناب نجات را به کمرش بسته بود و سرِ دیگر این طناب به دست شوهرش بود که در قایق او را میپایید. گاهی در نقاطی که دوازده متر عمق داشت، فرو میرفتند و دو دقیقه یا بیشتر، با نفسهای طبیعی و بدون اکسیژن باقی میماندند! انواع صید بستگی به تغییر فصل داشت؛ در ماه مه و ژوئن، گیاهان و خزههای دریایی؛ در ژوئیه، مرواریدهای نرم و در اوت و سپتامبر، خرچنگهای دریایی صید میکردند اما هدف اصلیشان بدست آوردن مروارید اصل بود که رقم عمدهی صادرات ژاپن را تشکیل میداد و مدیون فداکاری مخترع آن «میکی موتو» است. او آزمایشات خود را برای عملآوری مروارید در سال 1890 انجام داد و بیست و سه سال بعد نتیجهی مطلوب را بدست آورد.
در آن زمان ژاپنیها برای بدستآوردنِ مروارید مرغوب، متحمل زحمات فراوانی میشدند؛ بدین ترتیب که یک دانه مروارید را به تن نرم صدف پیوند میدادند و آن را به شکل آویخته میان سرپوشهایی در دریای ساکت و آرام به مدت چند سال حفظ میکردند تا عمل آید! سپس موجوداتی ذرهبینی که بر این سلسله اعمالِ شیمیایی مؤثرند، و همچنین نوعی از خزهها به این مرحله از عمل وارد شده و برای تشکیل «درّ» مرغوب فعالیت میکنند.
برادران امیدوار سرانجام خود را به «هیروشیما» رساندند؛ در مدخل ورودی تابلوی کوچکی آنها را به مرکز انفجار اتمی هدایت میکرد. هنوز ویرانههای جنگ در سراسر شهر به چشم میخورد به خصوص ساختمان گنبدی شکلی که فقط ستون فقراتش با آهنهای کج و کوله باقی مانده بود. یکی از اهالی شهر آنها را به پشتبام خانهی خود راهنمایی کرد تا از آنجا به ساختمانی که مثل قوطیکبریت له شده بود، بنگرند.
-بنای باقیمانده از اولین بمب اتمی ویرانگر در «هیروشیمای» ژاپن-
او گفت: «این همان بنایی است که یکی از آن بمبهای اتمی به رویش افتاد و منفجر شد. هنوز هم میتوانم شعلههای قارچی شکلی را که به آسمان زبانه میکشید، ببینم. نمیدانید به یکباره چه جهنمی را دیدم؟! تا شعاع زیادی اطراف این ساختمان در آنی سوخت و خاکستر شد. فروریختنِ ساختمانها را به چشم میدیدم و صدای ضجه و زاری مردم شهر را میشنیدم؛ هنوز هم میشنوم و دیگر هرگز نتوانستم به خودم آرامش بدهم.» همراه آن مرد به دیدن بنای یادبودی رفتند که در محل حادثه ساخته شده بود. سنگ یادبودی که جملهی تکاندهندهای به خط ژاپنی روی آن حک شده بود: «از این پس راحت بخواب ای انسان؛ چون دیگر هرگز چنین اشتباهی تکرار نخواهد شد.»
با چنین خاطرات تلخی شهر هیروشیما را ترک کردند و به سوی جزیرهی «هوکایدو» به راه افتادند تا با یک کشتی ماهیگیری عازم آلاسکا شوند. سه ماه تمام را در این جزیرهی دیدنی بسر بردند و با خاطراتی فراموشنشدنی آنجا را پشتسر گذاشته و پیش رفتند. باید پیش رفت تا دیدنیها را دید و شنیدنیها را شنید و حاصل تجربیات را به دیگران سپرد...
ادامه دارد...
+ اینها فقط خلاصهای است از آنچه هماکنون در کتاب «سفرنامهی برادران امیدوار» میخوانم؛ تمام تلاشم این است که برداشتهای شخصیام از محتوای کتاب را منعکس نکنم.
+ عکسها توسط من از تصاویر داخل خود کتاب گرفته شده است.