گزیده نوشتِ من از کتاب هیجان انگیز سفرنامه برادران امیدوار، نخستین جهانگردان پژوهشگر ایرانی؛ این کتاب نسبتاً قطور است و من برای اینکه بتوانم در اینجا خلاصه و گزیده ای از آن را ثبت کنم، اجباراً بعضی از جزئیات و حواشی را ذکر نمی کنم؛ بهرحال امیدوارم هرکسی که اینجا با خواندن این خلاصه ها و گزیده های سفرنامه همراه من است، به قدر کفایت لذت ببرد و صدالبته همچون من برایش درس آموز باشد...

این قسمت : در سرزمین پاکستان و سفر دریایی به جزیره سیلان

آنچه گذشت :

لینک قسمت های قبل : قسمت اول (دوران کودکی) اینجا - قسمت دوم (دوران نوجوانی) اینجا - قسمت سوم (دوران جوانی) اینجا - قسمت چهارم (نخستین گام برای سفر) اینجا - و قسمت پنجم (در سرزمین پاکستان و سفر دریایی به جزیره سیلان) در ادامه مطلب👇

 

قسمت پنجم - در سرزمین پاکستان و سفر دریایی به جزیره سیلان :

 

روزهای پایانی سال 1333 بود که عیسی و عبدالله امیدوار از مرز افغانستان گذشته و به خاک پاکستان رسیدند. جاده ای که آنان را از بلندی های گذرگاه «خیبر» به سوی شهر «پیشاور» هدایت می کرد، جاده ای سراشیبی بود و آنها با خیال راحت جلو می رفتند؛ ناگهان هوا منقلب شده و بارانی سیل آسا شروع به باریدن گرفت. آنان بر سرعت موتورها افزودند تا هرچه زودتر از آن باران رهایی یابند. بدین ترتیب پنج کیلومتر راه را در بیم و امید پیمودند تا اینکه به دشت پهناوری رسیدند؛ باران همچنان می بارید و سیل مهیبی که از کوه ها سرازیر شده بود، دشت و دمن را پر می کرد؛ در این هنگام تگرگی باریدن گرفت، هر دانه به اندازه یک نارنگی!!!

اگر آب بالا می آمد و به سیلندرهای موتورها می رسید، کارشان زار بود؛ ناچار تمام توان خود را بکار گرفته و از دامنه تپه مخروطی شکلی بالا رفتند تا از خطر سیلاب در امان بمانند. توقف شان در بالای تپه به طول انجامید زیرا باران قطع نمی شد و آب هرلحظه بیشتر بالا می آمد. در این میان گرسنگی هم به سراغشان آمده بود در حالی که هیچ خوراکی به همراه نداشتند زیرا هرگز فکر نمی کردند گرفتار چنین مشکلی شوند!

آن شب با عذاب کشنده ای سپری شد و هنگامی که سپیده زد، دیدند که سیل با امواج خروشانش همه جا را فراگرفته است و آب گل آلود، اثاثیه مردم را با خود می برد و بنابراین، آنان پی بردند که در این نزدیکی آبادی هست. اجساد سیل زدگان، شناور بر روی آب دیده می شدند و رعب آورتر از آن، مارهایی بودند که از سیل گریخته و به پای تپه پناه آورده بودند و گهگاه برق چشمان نافذ آنان بدنشان را به لرزه درمی آورد. گرسنگی هم عذابشان می داد و عرصه را بر آنان حسابی تنگ کرده بود. آنان گرسنه و تشنه، ترسان و لرزان، ناامید و بی پناه سر به سوی آسمان بلند کرده و با پروردگار بی همتا سخن می گفتند.

توقف بر روی تپه درست 36 ساعت طول کشید و دیگر امیدی به زنده ماندن نداشتند اما خوشبختانه روز بعد آفتاب سوزان از مشرق سر زد و سیلاب کم کم فروکش کرد. ناگهان سر و کله گروه کثیری که به کمک سیل زدگان شتافته بودند پدیدار شد و آن دو با علامت دادن، توجه آنها را به سمت خود جلب کردند و بدین ترتیب بار دیگر جان سالم به در بردند.

برادران امیدوار روانه «لاهور» شدند. شهر زیبای لاهور مرکز بزرگترین ایالت پاکستان یعنی «پنجاب» است که محل برخورد پنج رودخانه بزرگی است که از هیمالیا سرچشمه گرفته و پس از هزاران کیلومتر به اقیانوس هند می ریزند. بر روی این رودخانه ها پل های بزرگ و اعجاب انگیزی وجود دارد که از شاهکارهای بدیع معماری به شمار می رود. باید گفت که شاعر بزرگ پاکستان «علامه اقبال لاهوری» نیمی از اشعار نغز و دلپذیر خویش را به پارسی سروده است.

- موزه لاهور در سال 1894 در لاهور تأسیس شد که یکی از موزه های مهم و عمده جنوب آسیا و به سبک مغول ساخته شده است -

 

- مقبره اقبال لاهوری، شاعر شیرین سخن فارسی و اردو زبان در لاهور پاکستان -

پس از مدتی که در پاکستان به سر بردند، تصمیم گرفتند که به کشور «سیلان» سفر کنند. برای این سفر دریایی به بندرگاه رفته و وارد کشتی «سفینه عرب» که ویژه حمل زائران خانه خدا بود، شدند. پس از چند روز به بندر «کلمبو» پایتخت سیلان رسیدند اما چون اسکله تحت تعمیر بود، کشتی در لنگرگاه پهلو نگرفت و بدتر از آن این بود که آنان باید موتورهای خود را نیز پیاده می کردند، اما در ساحل برای پیاده کردن موتورها مبلغی حدود هفتصد تومان مطالبه می کردند. آنان به این نتیجه رسیدند که پرداخت این پول از حدود توانایی شان خارج است، آن وقت درصدد یافتن چاره ای برآمدند.

در اطرافشان الوار و تخته های ضخیم روی آب شناور بود، درنگ نکرده و چند تا از تخته پاره ها را با طناب محکم بهم بستند و آنها را میخکوب کردند و موتورها را روی آن قرار داده و پاروزنان به سوی ساحل حرکت کردند. در ساحل که گروه بسیاری منتظر لنگر انداختن کشتی بودند، آنها را تماشا می کردند و هرلحظه بر تعداد جمعیت افزوده می شد و چون پرچم ایران را بر روی موتورها در اهتزاز می دیدند، تصور می کردند که آنان جهانگردانی هستند که سفر دریایی خویش را بر روی همین تخته پاره ها انجام داده اند!

مردم بی پروا ابراز احساسات می کردند، دست می زدند و هورا می کشیدند و از آنان به عنوان دو قهرمان واقعی استقبال کردند. فردای آن روز، روزنامه ها ورودشان را با آب و تاب فراوان انتشار دادند و اندکی هم پیاز داغش را زیاد کردند!

- بندر شهر کلمبو، پایتخت جزیره سیلان -

در سیلان از شهرهای متعددی دیدن کردند اما جالب ترین آنها شهر «کاندی» بود. منظره این شهر مرطوب و بارانی، از بلندی ها آنقدر بدیع و دلکش است که آدمی را مدت ها در اندیشه فرو می برد. روزی که به این شهر وارد شدند، جشنی عمومی برپا بود که دو جنبه داشت، ملی و مذهبی و بی شباهت به کارناوال های اروپایی نبود. در این جشن فیل های تنومندی که جامه های باستانی رنگارنگی به تن داشتند و به بهترین شکل آرایش و تزئین شده بودند، نقش اساسی داشتند. مردم همگی ماسک های عجیب و غریبی به چهره زده و خود را به قیافه های گوناگون درآورده بودند.

دسته های مردم در برابر معبد «دالادا مالی گاوا» ازدحام کردند؛ آنها با نظم و شتاب از یکسو وارد می شدند و از برابر پنجره مقدس عبور کرده و دسته گل هایشان را نثار کرده و از سوی دیگر بیرون می رفتند. در معبد یک حفره به چشم می خورد که در آن یک ظرف طلا قرار داشت و یک دندان از «بودا» را به نمایش گذاشته بود! این دندان بسیار بزرگ بود و به دندان هر موجودی شبیه بود غیر از دندان انسان! بودایی ها مردمی خرافاتی هستند و بخاطر تعصب شدیدی که دارند همه چیز را درباره بودا عظیم و خارق العاده می پندارند.

معبد دندان، بنایی بسیار قدیمی، حیرت انگیز و باشکوه دارد که هرساله از گوشه و کنار جهان، صدها هزار بودایی به عشق زیارت این دندان و انجام مراسم مخصوص مذهبی به شهر «کاندی» می آیند. اقامت برادران امیدوار با این جشن مذهبی مصادف شده بود و مردم برای زیارت دندان و قربانی کردن هجوم آورده بودند. اطراف دندان پوشش هایی از طلا و نقره جواهرنشان دیده می شد که از طرف پادشاهان و فرماندهان بزرگ هدیه شده بود. آنان از سر کنجکاوی از کاهن بزرگ پرسیدند: آیا تاکنون کسی در اندیشه ربودن این ذخایر و دندان مقدس بوده است؟ کاهن در پاسخ به این سوال داستان ها و حکایات متعددی را نقل کرد و معلوم شد که بارها برای دستبرد یا سرقت اقدام شده اما همه بی نتیجه مانده اند! همچنین کاهن گفت که محال است یک بودایی به فکر سرقت جواهرات یا دندان مقدس باشد و تاکنون هرکاری در این زمینه انجام گرفته از سوی غیر بودایی ها و خارجیان زبردست بوده است! او معتقد بود که هرکس قصد سرقت دندان را داشته باشد به نفرین و غضب نیروی خدایی دچار می گردد و نه تنها در کارش توفیقی بدست نمی آورد بلکه دچار جنون شده یا جانش را براحتی از دست می دهد!

روز بعد فرصت دیگری بود تا از شهر زیبا و شاعرانه «کاندی» دیدن کنند. یکی از مکان های دیدنی شهر، دانشگاه آنجاست. چیزی که توجه آنها را برانگیخت این بود که دختران و پسران دانشجو همگی پابرهنه و بدون کفش به دانشگاه می رفتند! پابرهنه بودن دانشجویان یک سنت دیرینه بود که هرکس می خواهد به دنبال علم و دانش برود باید پابرهنه باشد زیرا طبق فلسفه آنان، انسان در برابر علم هیچ بزرگی و عظمتی ندارد و نباید فخر بفروشد و باید همه را یکسان بشمارد. یکی از دانشجویان در پاسخ به سوال آنان که پرسیدند آیا پابرهنگی به زیبایی آنان صدمه نمی زند؟ لبخند زده و گفت: «فضیلت انسان به زیبایی او نیست بلکه به کمال دانش وی بستگی دارد، پابرهنه راه رفتن پاها را زشت نمی کند بلکه سبب نیرومندی عضلات بدن می گردد و بر طول عمر انسان می افزاید!»

 

ادامه دارد...

 


+ اینها فقط خلاصه ای است از آنچه هم اکنون در کتاب «سفرنامه برادران امیدوار» می خوانم؛ تمام تلاشم این است که برداشت های شخصی ام از محتوای کتاب را منعکس نکنم.

+ عکس ها توسط من از تصاویر داخل خود کتاب گرفته شده است.