دوباره می رویم سراغ گزیده هایی از کتاب پر از هیجان و شگفتیِ «سفرنامه برادران امیدوار، نخستین جهانگردان پژوهشگر ایرانی»؛ به واقع، جرأت و جسارت شان مثال زدنی ست، همان ها که نزدیک به 70 سال پیش با امکانات ناقص آن زمان، دست به چنین سفر اعجاب انگیزی زدند و تمامی موانع پیش رویشان را پشت سر گذاشتند. این کتاب علاوه بر حوادث و خاطرات جالب و گاهاً باور نکردنیِ این دو برادر در طول سفرشان به دور دنیا، شامل تاریخ، فرهنگ، عقاید و رسومات عجیب و غریب ملل گوناگون نیز می باشد که با خواندنش بسی لذت برده، گاه انگشت حیرت به دهان گرفته و گاهی نیز به فکر وادارت خواهد کرد... 

این قسمت : ادامه خاطرات جزیره سیلان و سفر به سرزمین شگفتی ها، هندوستان

آنچه گذشت :

اگر به تازگی با من همسفر شده اید، حیف است که از قسمت های قبلی این سفرنامه جا بمانید؛ تمامی قسمت های گزیده نوشتِ من از سفرنامه برادران امیدوار در دسته بندی موضوعی وبلاگ در زیرموضوع «همسفرِ سفرنامه برادران امیدوار» موجود است، با این حال لینک قسمت های قبلی را در اینجا برایتان می گذارم :

قسمت اول (دوران کودکی) اینجا - قسمت دوم (دوران نوجوانی) اینجا - قسمت سوم (دوران جوانی) اینجا - قسمت چهارم (نخستین گام برای سفر) اینجا - قسمت پنجم (در سرزمین پاکستان و سفر دریایی به جزیره سیلان) اینجا - و قسمت ششم (ادامه خاطرات جزیره سیلان و سفر به سرزمین شگفتی ها، هندوستان) در ادامه مطلب 👇

 

قسمت ششم - ادامه خاطرات جزیره سیلان و سفر به سرزمین شگفتی ها، هندوستان :

 

یکی دیگر از جاهای دیدنی سیلان، کوهستانی است که «نور علی» نام دارد و قله آن را که 2320 متر ارتفاع دارد، «آدم» می نامند. می گویند وقتی آدم و حوا از بهشت رانده شدند، یکسر به همین کوه، هبوط کرده و در آنجا زندگی را آغاز کردند. عیسی و عبدالله امیدوار از جای پای آدم که سنگ صاف و مسطح و بزرگی است و به اندازه ده برابر جای پای انسان امروزی ست!، دیدن کردند. این کوهستان و قله آدم و جای پای او، جنبه مقدسی یافته است و مردم اعتقاد دارند که معجزه می کند، شفا می دهد و بخت را باز می کند؛ به همین سبب اغلب در دامنه این کوه عده ای بیمار دیده می شوند که برای شفا گرفتن آمده اند؛ دختران دم بخت هم در روزهای تعطیل به کنار کوه آمده و دو قطعه سنگ برداشته و به طرف دامنه کوه پرتاب می کنند که اگر دو قطعه سنگ در فاصله نزدیکی نسبت بهم قرار بگیرند، یعنی مرادشان را گرفته اند! در همین کوهستان هاست که بهترین، مرغوب ترین و خوش طعم ترین چای جهان کشت می شود.

- بهترین و مرغوب ترین چای جهان در کوهستان کشور سیلان، کشت می شود -

دو برادر قصد داشتند هرچه زودتر خود را به هندوستان، دیار شگفتی های جهان، برسانند. یک روز بامداد بار و بنه خود را بسته و به راه افتادند. آن روز در شهر کاندی و حومه، باران می بارید؛ در نتیجه زمین لیز بوده و رانندگی با موتور اندکی دشوار به نظر می رسید؛ اگر کمی محتاط بودند و یا روحیه محافظه کاری داشتند سفر را به روز دیگری موکول می کردند اما در قاموس آنان، احتیاط و محافظه کاری جایی نداشت و نمی توانستند مثل آب راکد یکجا بمانند.

یکی از دیدنی هایی که بر سر راه آنان قرار داشت، «سنگ سیگیریا» بود؛ سنگی بسیار بزرگ و حجیم که در بالای یک بلندی و روی تپه ای که شیب تندی دارد، قرار گرفته است و هرکس آن را ببیند، به این فکر می افتد که بادی تند، آن را از جایش کنده و به سوی زمین سرازیر کرده است! کسی نمی داند این سنگ، چگونه بالای این تپه آمده است؛ البته مردم محلی اطراف، داستان ها و افسانه های گوناگونی در مورد آن نقل می کنند.

برادران امیدوار برای رسیدن به این سنگ که زیارتگاه بودایی ها نیز بود، نزدیک سیصد پله را بالا رفتند. هنگامی که به کنار سنگ رسیدند، دیدند که سنگ نقاشی شده است. آن نقاشی ها حدود هزار سال عمر داشت ولی گذشت زمان نتوانسته بود، رنگ و جلای آن را محو و نابود کند، گویی که انگار همان لحظه از زیر دست نقاش بیرون آمده بود! آنان از دیدن این نقاشی ها بسیار شگفتزده شده بودند زیرا برای نقاشی بدنه این سنگ، بیشک نقاش در فضا آویزان شده و ساعت ها به کار پرداخته است؛ به همین دلیل این سنگ که از آثار باستانی تماشایی است، علاقمندان و مریدان بسیار دارد.

شاید بسیاری از مردم ندانند که فیل ها، واپسین دقایق حیات خود را چگونه می گذرانند و کسی هم از گورستان فیل ها خبری نداشته باشد. روزی، تصادف عجیب و جالبی، برادران امیدوار را در برابر فیلی قرار داد که قصد خودکشی داشت و با قدرت و صلابت بسیار هم این کار را انجام داد!

ساعتی از نیم روز گذشته بود که آنان در میان جنگلی پیش می رفتند، ناگهان با یک گله فیل برخورد کردند. گرچه فیل ها وحشی بودند اما چون انسان های زیادی دیده بودند، چندان وحشتی نداشتند. به هرحال دو برادر تصمیم به فرار گرفتند؛ موتور سیکلت ها را در گوشه ای جای داده و بلافاصله از درخت قطور و تنومندی بالا رفته و در میان شاخ و برگ درخت پنهان شدند. هنگامی که فیل ها از جنگل عبور می کردند، علاوه بر اینکه زمین زیر پایشان به لرزه درمی آمد و با صدای هراس انگیز خود، همه جانوران را فراری می دادند، هر چیزی را که بر سر راهشان بود له می کردند و از روی آن رد می شدند!

وقتی که دو برادر از پناهگاه خود پایین آمدند، فیل عظیم الجثه ای را دیدند که خرطوم درازش را آویزان کرده و تلوتلوخوران قدم هایش را بطور غیر طبیعی برمی داشت و به چپ و راست متمایل می شد. آنان متوجه شدند که یک مار سمّی خطرناک، او را گزیده و حیوان درد می کشد و در حال مرگ است. آنان که آماده استقبال از هرگونه خطری بودند، کنجکاوانه به دنبال حیوان به راه افتادند. پس از ده دقیقه راه پیمایی، فیل به نزدیکی رودخانه ای رسید و تا می توانست آب نوشید؛ بعد مثل اینکه حالش بهتر شده باشد به قدم زدن پرداخت. در ابتدا قدم زدنش با وقار و متانت بود اما ناگهان دوباره سریع به راه افتاد. پس از طی حدود چهارصد متر، در حالی که خرطومش را به شاخه های درختان می پیچاند و نعره های رعدآسایی می زد، به محوطه نسبتاً بازی در جنگل رسید. عیسی و عبدالله با نهایت تعجب و با چشمان هراس آلود خود دیدند که آن منطقه، یک باتلاق است. فیل سرانجام تلوتلوخوران خود را به باتلاق زد و جثه عظیم حیوان در باتلاق فرو رفت و از نظرشان محو شد!

آنها با دیدن این منظره تلخ، دریافتند که احتمالاً تعداد زیادی از فیل ها، بدین گونه می میرند؛ چون این حیوان مغرور میل ندارد پس از مرگ، طعمه جانوران دیگر شود، خودش را غرق کرده و یا در میان باتلاق به زندگی خود پایان می دهد. البته ممکن است تعدادی هم بطور طبیعی جان داده و طعمه حیوانات دیگر شوند.

پس از یک ماه اقامت در سیلان، برادران امیدوار به جنوبی ترین نقطه هندوستان، به دیاری که مملو از عجایب است و هزاران افسانه درباره اش گفته اند، قدم نهادند. در اینجا باید به نکته ای اشاره شود؛ پس از اینکه دولت انگلیس به نام یک کمپانی تجاری، جای پای محکمی در هند باز کرد، به سبب هرج و مرجی که در همه شئون اجتماعی و سیاسی هند وجود داشت، به فکر تصرف هند افتاد. فرماندهان سپاه و حکام ایالات، در هر گوشه و کنار، سرکشی و طغیان را آغاز کرده بودند و اینچنین پس از آنکه نظام ملوک الطوایفی در سراسر هند ریشه دواند و حکومت های خودمختار محلی به وجود آمدند، انگلیسی ها نیز بنا بر سیاست دیرینه شان یعنی «تفرقه بیانداز و حکومت کن!» به همه این آتش ها دامن زده تا سرانجام تمام حکومت های محلی مطیع انگلیسی ها شدند و به همراهی آنان گردن نهادند.

پس از اینکه هندوستان در سال 1948 از تسلط انگلیسی ها بیرون آمد، والیان و شاهزادگان قوم «هنود» تسلط بر دولت جدید را قبول کردند، اما برخی مانند ساکنان «حیدرآباد» که مسلمان بودند، نمی خواستند تابع هندوستان شوند اما سرانجام «نظام حیدرآباد» که از ثروتمندترین والیان هند بود، به ناچار به دولت مرکزی ملحق شد. حدود چهل و پنج میلیون مسلمان در هند ساکن هستند که رسوم عجیب و غریب هنود را قبول کرده اند؛ رسومی که احتمالاً باید کتاب جداگانه ای درباره آن نوشت!

- بنای زیبا و تاریخی تاج محل را یک ایرانی بر پایه عشق بنا نهاد -

مثلاً در میان اقوام گوناگون هند، مخارج عروسی به عهده پدر و مادر دختر است و آنان علاوه بر جهیزیه فراوانی که به دختر خود می دهند، باید هزینه عروسی را هم بپردازند و شاه داماد تنها خرج مختصری از کیسه خود می دهد و بس!!! یکی دیگر از رسوم هندی ها که در میان مسلمانان هم نفوذ کرده، ممنوعیت ازدواج مجدد برای بیوه زن هاست. حتی اگر دوشیزه ای در شب عروسی شاهد مرگ ناگهانی همسرش باشد، تمام عمر را باید بدون همسر بگذراند! با اینکه این رسم به کلی مغایر با دین اسلام است و در شرع اسلام، ازدواج با بیوگان جایز بوده و به گونه ای ثواب هم دارد، اما زنان مسلمان هند، وقتی بیوه می شوند از ترس زخم زبان و سرزنش هندوها، تن به ازدواج دوباره نمی دهند؛ البته به تازگی دولت و مجلس ملی هندوستان قوانین جدیدی در این باره وضع کرده اند زیرا دولت هند می داند که برخی از قوانین مذهبی باید بنا به خواست زمان تغییر یابند حتی اگر بعضی از مردم به آن عمل نکنند!

ایالت «میسور» گذشته تاریخی تابناکی دارد و کاخ ها و قصرهایی که هرکدام در نوع خود، شاهکار معماری محسوب می شوند، در همه جای این ایالت به چشم می خورند. «تی پو سلطان» از پادشاهان مورد علاقه مردم بوده است و مقبره این پادشاه مسلمان، بسیار باشکوه بوده و اشعار نغز و دلکشی بر روی آرامگاه او حک شده است. 

هنگامی که برادران امیدوار وارد میسور شدند، گیج و بهت زده به اطراف خود نگاه می کردند و نمی توانستند درست و حسابی موتورهایشان را برانند چون نگاه سرگشته آنها مدام متوجه اطراف بود! هنگام عبور از یک خیابان خوش منظره، به دروازه زیبایی رسیدند و در حالی که سرشان بالا بود و محو تماشا بودند، از زیر دروازه گذشتند که ناگهان صدای بلندی به گوششان رسید. ابتدا معنی آن صدا را نفهمیدند ولی وقتی صدای گلوله ای را هم شنیدند، بی اختیار ترمز کردند و با وحشت و هراس به اطراف خود نگریستند. عده ای سرباز هندی با عمامه های معروف پَردارشان، تفنگ به دست پشت سر آنان می دویدند! یکی از سربازان پس از آنکه فهمید آن دو، تازه وارد هستند، به زبان انگلیسی توضیح داد که آنجا قصر مهاراجه میسور است و کسی حق ندارد بدون اجازه وارد شود؛ و گفت که اگر آن دو توقف نکرده بودند به زودی شلیک هوایی، مبدل به شلیک زمینی می شد!

کمی بعد، با اجازه فرماندهان یک قسمت از آن کاخ باشکوه را نشانشان دادند که به راستی افسانه های هزار و یک شب را به خاطر می آورد؛ سپس آن دو شادمان و مسرور به آنان بدرود گفتند. 

- قصر زیبای مهاراجه در میسور -

 

ادامه دارد...

 


+ اینها فقط خلاصه ای است از آنچه هم اکنون در کتاب «سفرنامه برادران امیدوار» می خوانم؛ تمام تلاشم این است که برداشت های شخصی ام از محتوای کتاب را منعکس نکنم.

+ عکس ها توسط من از تصاویر داخل خود کتاب گرفته شده است.