خلاصه سفرنامه برادران عیسی و عبدالله امیدوار، نخستین جهانگردان پژوهشگر ایرانی

این قسمت : کمی هم با خرافاتِ سرزمین ممنوعه، تبت!

آنچه گذشت :

با اینکه هر قسمت از خلاصه هایی که از کتاب «سفرنامه برادران امیدوار» می نویسم، در ادامه قسمت قبلی اتفاق افتاده است، اما هر کدامشان شگفتی و هیجان خاص خودش را دارد و قصه و درسی متفاوت درونش نهفته است؛ بنابراین اگر مثلاً در قسمت قبلی با من همراه نبوده باشید، قسمت فعلی برایتان نامفهوم و نامأنوس نبوده و خواندنش هم خالی از لطف نیست! 

به هرحال تمامی قسمت های قبلی مربوط به گزیده نوشتِ من از سفرنامه مهیج برادران، عیسی و عبدالله امیدوار، نخستین جهانگردان پژوهشگر ایرانی، در دسته بندی موضوعی وبلاگ در زیرموضوع «همسفرِ سفرنامه برادران امیدوار» موجود است، اما لینک قسمت های قبلی را در اینجا هم برایتان می گذارم :

قسمت اول (دوران کودکی) اینجا - قسمت دوم (دوران نوجوانی) اینجا - قسمت سوم (دوران جوانی) اینجا - قسمت چهارم (نخستین گام برای سفر) اینجا - قسمت پنجم (در سرزمین پاکستان و سفر دریایی به جزیره سیلان) اینجا - قسمت ششم (ادامه خاطرات جزیره سیلان و سفر به سرزمین شگفتی ها، هندوستان) اینجا - قسمت هفتم (ادامه خاطرات سرزمین شگفتی ها، هندوستان) اینجا - قسمت هشتم (صعود به هیمالیای سربلند) اینجا - و قسمت نهم (سفر به سرزمین ممنوعه، تبت!) اینجا - و قسمت دهم (کمی هم با خرافاتِ سرزمین ممنوعه، تبت!) در ادامه مطلب👇

 

قسمت دهم - کمی هم با خرافاتِ سرزمین ممنوعه، تبت! :

 

فراموش نکرده اید که جاده های تبت، تا چه اندازه صعب العبورند. وقتی که برادران امیدوار از گردنه ها رد می شدند به یاد جاده های مالروی ایران می افتادند، با این تفاوت که گاهی در ایران مناظر سبز و خرم و چشم نواز دیده می شد اما در آن راه های دشوار، جز دره های مخوف، برف و یخ و سرما و طوفان چیز دیگری به چشم نمی خورد.

آنها در بین راه به گودال عظیمی که مانند استخر بود رسیدند، البته معلوم نبود که به دست بشر ساخته شده و یا به طور طبیعی به وجود آمده است. راهنما جریانِ این گودال را چنین بازگو کرد: "هر بودایی عقیده دارد که این دنیا، گذران و فانی بوده و دیر یا زود همانگونه که به وجود آمده، از میان خواهد رفت، اما این نابودی مراحل و تشریفاتی دارد. عده ای معتقدند که جهان، سرانجام به زیر آب می رود. از کوهستان ها، سیل های مهیبی جاری شده و همه مناطق جهان را دربرمی گیرد و نابود می کند. البته آب باید آنقدر بالا بیاید تا این آبگیر و گودال را پر کند. وقتی آبگیر از آب پر شد سیل به خودی خود قطع می شود و سپس دو تخته سنگ بزرگ از قله اورست، غلتیده و شروع به پایین آمدن می کنند، در راه بهم برخورد کرده و از برخوردشان جرقه های آتشی به وجود می آید که آبِ درون آبگیر و آب های دیگر را بخار کرده و از این بخارات، باران هولناکی می بارد که داغ و سوزان است و هر موجودی را نابود می سازد. هنگامی که هوا گرم تر شده و برف ها آب می شوند، این آبگیر از آب پر می شود اما در این هنگام، هزاران هزار تبتی می کوشند تا با هر وسیله ای که دارند این آبگیر را تا حد امکان از آب خالی کنند و نگذارند پر از آب شود؛ چون پر شدن این آبگیرها همان و زیر و رو شدن دنیا همان!!"

- راهبان بودایی در خانقاه تبت -

در راه از چند دهکده کوچک گذشتند؛ وقتی مردم، آنها را می دیدند، زبانشان را به عنوان سلام و خوشامد تا بیخ حلق بیرون می آوردند و این درواقع، رسمِ آنها برای ادای احترام بود! زنان در این دهکده ها جامه هایی گلدار به تن داشته و هر کدام مقدار زیادی طلا یا سنگ لعل به خود آویخته بودند. بازرگانان تبتی که به چین یا هندوستان می رفتند، دُمِ گاوِ کوهان دار را از مردمِ این دهکده ها گرفته و در مقابل پارچه و طلا به آنها می دادند؛ چون مغازه داران در چین و هند، بسیار خواهانِ دُمِ گاو بوده و از آن بجای جاروی گردگیری استفاده می کردند!

تبتی ها چون فکر می کنند کشتن حیوانات و پرندگان گناه دارد در غذاهایشان از مرغ و جوجه خبری نیست، اما گاو را که بزرگتر است می کُشند و گوشتش را می خورند! و بدین ترتیب فکر می کنند که چون از کشتن حیوانات کوچکتر تا اندازه ای دوری کرده اند، گناهانشان کمتر است و همان نوع گناه را هم می توان با ریاضت و عبادت جبران کرد!

زنان در این دهکده ها مدام با یک دست چرخ عبادت را می چرخاندند و اینگونه ابلیس را دور می کردند و در دست دیگرشان اغلب بچه ای دیده می شد؛ بدین گونه عبادت و وظیفه مادری را یکجا انجام می دادند. آنان در پشت خود قدح بسیار بزرگی را از جنس سفال حمل می کردند. وقتی فلسفه این کار را پرسیدند معلوم شد: "مردم این دهات معتقدند که هرگاه روح مرد مقدسی از آسمانِ این نواحی عبور کند، قطرات باران به درشتی یک گردو فرو می ریزد که برکات و خواص بسیار دارد از جمله شفای بیماری و اینکه نوشیدن آن سبب طول عمر می گردد! بدین سبب، زنان همیشه قدحی به کول می کشند تا اگر هنگام حرکت، روحی از بالای سرشان رد شد و باران نزول کرد، بتوانند آب باران را جمع کنند!!" اهمیت و ارزش آب بارانِ مقدس تا اندازه ای است که زنانی که موفق به جمع آوری آب باران نشده اند، حاضرند هرچه طلا و لعل دارند را در برابر یک بطری از آب باران تقدیم کنند؛ و درواقع یکی از راه های تجارت زنان در این دهات، تجارت آب باران مقدس است!!

تبت تنها کشوری است که در آن بعضی از زنان، چند شوهر قانونی دارند!!! این وضع مضحک موجب شگفتی آنان شد زیرا در این کشورِ چهار میلیون نفری که بیش از چهارصد هزار راهب و تارکِ دنیا در خانقاه ها و معابد زندگی می کنند، خواه ناخواه تعداد زنان بیشتر از مردان است و فلسفه زنان چند شوهره با عقل جور درنمی آمد. به هرحال از آنجایی که هیچ چیز در این جهان بی دلیل نیست، درباره این امر دست به تحقیق زدند و معلوم شد که تنها دلیل این کار، مشکلات اقتصادی است؛ پدری که چهار فرزندِ پسر دارد یکبار یک دختر را به عقد همه آنان درمی آورد و از خرج بیشتر در امان می ماند! در چنین خانواده هایی اولادِ اول متعلق به پسرِ اول و به همین ترتیب فرزندان بعدی به برادران کوچکتر خواهد رسید!!!😐 از طرف دیگر چون زمین تبت حاصلخیز نبوده و مواد غذایی محدود است، می کوشند تا از تولید نسل تا جایی که مقدور باشد، جلوگیری کنند. درواقع جمعیت تبت همیشه به همان اندازه ای که هست حفظ شده، در حالی که به جمعیت سایر کشورها پس از جنگ جهانی دوم، میلیون ها نفر افزوده شده است.

هنگامی که برادران امیدوار می خواستند در شهر لهاسا، این قلب دیدنی ها و شنیدنی های کشور تبت، سرزمین افسانه ای و اسرارآمیز، جایگاه «دالایی لامای» رهبر مذهبی تبت را در کاخ عظیم «پوتالا» مشاهده کنند و هشتاد هزار راهب را که به عبادتِ بیست و چهار ساعته مشغولند، نظاره نمایند، با مأموران شداد انتظامی روبرو شده که آنان را ناچار به بازگشت کردند و گفتند که از همان راهی که آمده اید برگردید!

- قصر زیبای پوتالا، مقر "دالای لامای" رهبر فلسفی مکتب بودایی در جهان -

برای عزیمت به کشور «برمه» (میانمارِ امروزی) بهترین راه، شهر کلکته در هندوستان و سوار شدن بر کشتی بود زیرا از یک طرف، جاده های این کشور که از قلب جنگل های انبوه می گذرد، در زمان جنگ جهانی دوم به ویرانه ای تبدیل شده بود و از طرف دیگر طغیان آب رودخانه ها، هرساله تمام دارایی مردم را به کام نابودی می کشاند، همچنین وجود سارقین مسلح در جاده های جنگلی دردسرهای فراوانی را به بار می آورد اما از آنجایی که عیسی و عبدالله ماجراجو بوده و از برخورد با حوادث هراسی نداشتند و درواقع تنشان برای هزار جور دشواری می خارید! راه زمینی را بر سوار شدن به کشتی ترجیح دادند.

 

ادامه دارد...

 


+ اینها فقط خلاصه ای است از آنچه هم اکنون در کتاب «سفرنامه برادران امیدوار» می خوانم؛ تمام تلاشم این است که برداشت های شخصی ام از محتوای کتاب را منعکس نکنم.

+ عکس ها توسط من از تصاویر داخل خود کتاب گرفته شده است.